قصه گم شدن مداد تراش |خاطره برادر شهید
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید حسین محمدی، در اول شهریور ماه 1345 در روستای سنجان از توابع شهرستان اراک در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خویش به پایان برد.
پس از ترک تحصیل برای امرار معاش و کمک به معشیت خانواده به شغل سراجی (گیوه دوزی) از صنایع دستی سنجان روی آورد و تا زمان اعزام به خدمت مقدس سربازی به این شغل اشتغال داشت. خدمت سربازی خود را پس از آموزش نظامی در مریوان آغاز و به عنوان سرباز تیپ دوم خاش از لشکر 88 زاهدان خدمت میکرد.
او علاوه بر سنگر جهاد مقدس به طریق آموختن دانش نیز برای تکمیل تحصیلات خویش گام برداشت و در طول دوران سربازی درس میخواند و در امتحانات متفرقه شرکت میکرد.
تقدیر الهی او را برگزیده بود تا در شمار مرزداران شهید ایران قرار بگیرد. سرانجام در پیروی از سالار شهیدان امام حسین (ع) در هنگام نبرد با دشمن بعثی در شانزدهم آبان ماه 1365 در منطقه سومار بر اثر اصابت ترکش گلوله تانک به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.
خاطره از زبان برادر شهید:
سال 65 و در اوج جنگ بود در یک لحظه همه عالم جلوی چشمانم تاریک و پر درد شد و همه چیز برایم پایان یافت. چنان گریهای سر دادم که انگار دیگر راهی برای ادامه زندگی وجود ندارد من 7 سال بیشتر نداشتم آن لحظه متوجه گم شدن مداد تراش عروسکی شکل زیبایم شده بودم اینقدر این موضوع برایم سنگین و غیرقابل فهم بود که نه هیچ وعدهای را می پذیرفتم و نه چیزی را به جای آن قبول می کردم شاید آن زمان دلیل قانع کنندهای در نظر خود نداشتم و دید محدودم همه لذتهای عالم را در داشتن آن مداد تراش خلاصه می کرد.
مادرم می گفت: عزیزم گریه نکن، وقتی رفتیم بیرون برات یکی مثل اون می خرم، پدرم جوری دیگر دلداری می داد و خواهر کوچکم بی تفاوت و خوشحال از اینکه خودشان چیزی را از دست نداده اند به زندگی و بازی هایشان عشق میورزیدند. عصر آن روز برادرم از خدمت سربازی برای مرخصی سه روزه به خانه برگشته بود به محض دیدنش خودم را در آغوشش انداختم و موضوع را با گریه برایش تعریف کردم. آرامش عجیب و لبخند مهربانش آرامم کرده بود.
از ساکش یک جعبه استوانهای شکل زیبا بیرون آورد و گفت؛ این جامدادی برای تو، آن جعبه زیبا را برای نگهداری وسایل شخصیاش در جبهه گرفته بود که به من هدیه کرد.
جبهه دنیای بزرگی برایش ساخته بود بخشش، مهربانی، آرامش و هزار خوبی دیگر که من قادر به فهم آن نبودم و تنها دنیای من یک مداد تراش بود. بعد از چند ماه خبر شهادت برادرم را آوردند، پدرم می گفت بار آخر که به مرخصی آمده بود یعنی درست زمانی که آن هدیه را به من بخشید، جوری به ما نگاه کرده و خداحافظی کرده که انگار می دانسته دیگر بازنخواهد گشت.
و من هنوز بعد از گذشت سالها و روایتهای بسیار ندانستم در جبهه به او چه دادند که اینقدر آرام گرفت.
ولی آن کودک دیروز هنوز آرام نگرفته است.
دیروز با یک مداد تراش و امروز با ...
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی